نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





خیالی نیست

   خیالی نیست   

عاشق ستاره ام اما هیچگاه به او نمیرسم!

درد دوری ، درد همه عاشقان است ، اما درد من دردی تازه است که بی دواست،

عشق من بی ریاست ، اگرچه همیشه بی صداست ، بشنو صدای گریه هایم را  

که این غمی ناآشناست!

عاشق عشقی هستم که هیچگاه به او نمیرسم ،  میدانم چه لذتی دارد   

در کنار او بودن اما هیچگاه نمیتوانم در کنار او باشم ، برایش از عشق بگویم  

و بی غم باشم!

او در قلب من است ، اما در کنارم نیست ، این خواسته سرنوشت است که  

این عشق پاک ، رویایی بیش نیست!

برای من خیالی بیش نیست که او مال من است ،

اگر از من بپرسند  میگویم او دنیای من است!

کسی نمیداند که در این دل چه میگذرد ، سخت در عذاب است  لحظه هایی  

که بی او نمیگذرد!

تو کجا و من کجا ای عشق بی پایان من ، تو در آن سو هستی و من در گوشه ای

 تاریک ، به تو مینگرم ای سرچشمه روشنیها ، و حسرت عشقی را میخورم  

که هست اما نیست!

عشقی که در قلب من است ولی جرات گفتنش نیست ،  

اما من عاشقت میمانم هیچ خیالی نیست!


[+] نوشته شده توسط احد در 22:36 | |







سلام

سلام ای تنها بهونه واسه ی نفس كشیدن
                 هنوزم پر می كشه دل برای به تو رسیدن
واسه ی جواب نامت می دونم كه خیلی دیره
                   بذا به حساب غربت نكنه دلت بگیره
عزیزم بگو ببینمكه چه رنگه روزگارت
                 خیلی دوست دارم تو مهتاب بشینم یه شب كنارت
سر تو مهربونی بذاری به روی شونم
                     تو فقط واسم دعا كن آخه دنبال بهونم
حالم رو اگه بپرسی خوبه تعریفی نداره
                     چون بلاتكلیفه عاشق آخه تكلیفی نداره
نكنه ازم برنجی تشنه ام تشنه ی بارون
                     چه قدر از دریا ما دوریم بیگناهیم هر دو تامون
بد جوری به هم می ریزه من و گاهی اتفاقی
                      تو اگه نباشی از من نمی مونه چیزی باقی
می دونی كه دست من نیست بازیای سرنوشته
                      رو قشنگا خط كشیده زشتا رو برام نوشته
باز كه ابری شد نگاهت بغضتم واسم عزیزه
                       اما اشكات رو نگه دار نذار اینجوری بریزه
من هنوز چیزی نگفتم كه تو طاقتت تموم شد
                      باقیش و بگم می بینی گریه هات كلی حروم شد
حال من خیلی عجیبه دوست دارم پیشم بشینی
                      من نگاهت بكنم تو تو چشام عشق رو ببینی
یادته من و تو داشتیم ساده زندگی می كردیم
                       از همین چشمه ی شفاف رفع تشنگی می كردیم
 یه دفه یه مهمون اومد عقلم رو یه جوری دزدید
                      دل تو به روش نیاورد از همون دقیقه فهمید
اولش فكر نمی كردم كه دلم رو برده باشه
                                   یا دلم گول چشای روشنش رو خورده باشه
اما نه گذشت و دیدم دل من دیوونه تر شد
                    به تو گفتم و دلت از قصه ی من با خبر شد
اولش گفتم یه حسه یا یه احترام ساده
                     اما بعد دیدم كه عشقه آخه اندازش زیاده
تو بازم طاقت آوردی مث پونه ها تو پاییز
                     سرنوشت تو سفیده ماجرای من غم انگیزه
بد جوری دیوونتم من فكر نكن این اعترافه
                     همیشه نبودن تو كرده این دل و كلافه
می دونم فرقی نداره واست عاشق بودن من
                       می دونم واست یكی شد بودن و نبودن من
می دونم دوسم نداری مث روزای گذشته
                         من خودم خوندم تو چشمات یه كسی این رو نوشته
اما روح من یه دریاست پره از موج و تلاطم
                                   ساحلش تویی و موجاش خنجرای حرف مردم
آخ چه لذتی داره ناز چشماتو كشیدن
                        رفتن یه راه دشوار واسه هرگز نرسیدن
 من كه آسمون نبودم اما عشق تو یه ماهه
                         سرزنش نكن دلم رو به خدا اون بی گناهه
 تو كه چشمای قشنگت خونه ی صد تا ستاره س
                         تو كه لبخند طلاییت واسه من عمر دوباره س
بیا و مثل گذشته جز به من به همه شك كن
                          من بدون تو می میرم بیا و بهم كمك كن


[+] نوشته شده توسط احد در 22:25 | |







دلم میخواد

دلم می خواد یه چیزی رو بدونی
دلم می خواد یه چیزی رو بدونی
دیگه نه عاشقی ، نه مهربونی
منم دیگه تصمیمم رو گرفتم
اصلا نمی خوام كه پیشم بمونی
دیشب كه داشتم فكرامو می كردم
دیدم با تو ، تلف شده جوونی
یه جا ، یه جمله ی قشنگی دیدم
عاشقو باید از خودت برونی
چه شعرایی من واسه تو نوشتم
چه شعرایی من واسه تو نوشتم
تو همه چیز بودی جز آسمونی
یادت میاد منتم رو كشیدی
تا كه فقط بهت بدم نشونی
یادت میاد روی درخت نوشتی
تا عمر داری برای من می خونی
یادت میاد حتی سلام منو
گفتی به هیچ كسی نمی رسونی
 اگر كه وقت داری ، اگه می تونی
نگو خجالت می كشی ، می دونم
تو خیلی وقته دیگه مال اونی
خوش باشی هر جا كه می ری ، الهی
واست تلافی نكنه زمونی
خوش باشی هر جا كه می ری ، الهی
واست تلافی نكنه زمونی
 


[+] نوشته شده توسط احد در 22:19 | |







گفتم

گفتم نرو پرپر میشم

 

گفتی: میخوام رها باشم

 

گفتم: آخه عاشق شدم

 

گفتی:میخوام تنها باشم

 

گفتم: دلم

 

گفتی: بسوز

 

گفتی: یه عمری باز هنوز

 

گفتم: پس عمرم چی میشه

 

گفتی: هدر شد شب و روز

 

گفتم: آخه داغون میشم

 

گفتی: به من خوش میگذره

 

گفتم: بیا چشمام تویی

 

گفتی: آخر کی میخره

 

گفتم: منو جنس میبینی؟

 

گفتی: آره بی قیمتی

 

گفتم: یه روز کسی بودم

 

با من نکن بی حرمتی

 

گفتم: صدام میمیره باز

 

گفتی: با درد بسوز بساز

 

گفتم : حالا که پیر شدم

 

گفتی: که از تو سیر شدم

 

گفتم: تمنا میکنم

 

گفتی: میخوام خردت کنم

 

گفتم: بیا بشکن تنو

 

گفتی: فراموش کن منو


[+] نوشته شده توسط احد در 22:14 | |







هر چه

هرچه کردم ـ هر چه ـ آه انگار آرامم نکرد


بی‌تو خشکیدند پاهایم کسی راهم نبرد


دردِ دل با سایه‌ی دیوار آرامم نکرد


خواستم دیگر فراموشت کنم اما نشد


خواستم اما نشد، این کار آرامم نکرد


سوختم آن‌گونه در تب، آه از مادر بپرس


دستمالِ تب‌بُر نم‌دار آرامم نکرد


ذوق شعرم را کجا بردی؟ که بعد از رفتنت


عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد


[+] نوشته شده توسط احد در 22:8 | |







جای خالی تو



جای خالیتو می بینه ولی باز باور نداره ...


دلم برای کسی تنگ است
که چشمهای قشنگش را
به عمق آبی دریا می دوخت
و شعر های قشنگی چون پرواز پرنده ها می خواند
دلم برای کسی تنگ است
كسی كه خالی وجودم را از خود پر می كرد
و پری دلم را با وجود خود خالی
دلم برای کسی تنگ است
کسی که بی من ماند
کسی که با من نیست
دلم برای کسی تنگ است
که بیاید
و به هر رفتنی پایان دهد
دلم برای کسی تنگ است
که آمد  رفت
...... و پایان داد
کسی ....
کسی که من همیشه دلم برایش تنگ می شود...   

 


[+] نوشته شده توسط احد در 22:2 | |







دیدمش

 دیدمش از دور که می رفت

 اشک سردی تو چشاش بود

  اون نمی خواست بره اما...

  زنجیر اجبار باهاش بود

  می شنیدم هق هقش رو

  که می گفت تا فردا بدرود

  لحظه هایی تلخ بود، اما...

   دل من منتظرش بود

 به سلامت ای همه کس

  می دونم که برمی گردی

 می دونم دلت همین جاست

    از دلم سفر نکردی...

  خیلی زود رفت لب جاده

   اما من اونو میدیدم

  خداحافظ گفتنش رو

  خیلی روشن می شنیدم

  چند قدم مونده به بودن

 ذره ای نزدیک تر از من

  سر وعدمون نشستن

 بغض سردم نعره می زد

  خداحافظ عشق رویا

  می مونم تا برگردی

  روی نیمکت لب د
ریا


[+] نوشته شده توسط احد در 21:52 | |







جلسه ی عشق

درجلسه امتحان عشق.......
من ماندم ویک برگه سفید!
یک دنیا حرف ناگفتنی
ویک بغل تنهائی ودلتنگی
درد دل من در این کاغدکوچک جا نمیشود
دراین سکوت بغض آلود
قطره کوچکی هوس سرسره بازی میکند
وبرگه سفیدم .....!
عاشقانه قطره ها را به آغوش میکشد
عشق تونوشتنی نیست !
باتو ......
دربرگه ام نار کناره آن
قطره اشک یک قلب میکشم
وقت تمام است
برگه ها بالا !


[+] نوشته شده توسط احد در 21:50 | |







دارد چه بر سرم می آید ؟

دارد چه بر سرم می آید ؟
چشمانم را بسته ام و گذاشته ام ثانیه ها لحظه هایم را اعدام کنند
کم آورده ام
نا توان شده ام در برابر روزها
 خسته تر از آنم حرفی بزنم، یا گاهی داد تا شاید کمی سبک شوم!

تنهاییم هر روز پر رنگتر می شود
نمی دانم باید خوشحال باشم یا ناراحت !؟
اینجا کسی نیست برای حرف زدن
یا حتی اگر کسی هم باشد
حرفهای من از جنس دیگری است
کسی چیزی نمی فهمد از آن!

ولی
ولی دلم می خواست کسی بود و می فهمید تنهایی چه دردی دارد

دستانم را در هوا رها می کنم
ولی نیستی
نیستی تا آنها را بگیری
نیستی تا باورم شود هنوز هم هستم
چه سخت می گذرد بر من...
چه دردی می کشند
من به خودم و احساساتم خیانت کرده ام
آنها توان اینهمه سختی را نداشتند
دردم می آید
من درد دارم
هی من، می بینی
دیگر تو را هم برای خودم ندارم
چقدر تنهایم
ولی آخر دوست داشتن تو چیز دیگری است
دوستت دارم.......


[+] نوشته شده توسط احد در 21:44 | |







چرا بی خبر رفتی؟

رفتی ؟ بی خداحافظی؟ فکر دلم نبودی که بی تو عذاب میکشد؟

فکر من نبودی که بی تو زندگی برایم جهنم می شود؟

مگر یادت نیست حرفهای روز آشنایی مان را؟

مگر قول ندادی همیشه با من بمانی و مرا تنها نگذاری؟

تو که اینک مرا تنها گذاشتی ، تو که بر روی قلبم پا گذاشتی

چه زود فراموشم کردی ، مرا آواره کوچه پس کوچه های شهر بی محبتی ها کردی

مگر نمیدانستی بعد از تو دلم را به کسی نمیدهم؟

مگر نگفته بودم عاشق شدن یک بار هست و دیگر عاشق کسی نمیشوم؟

مگر نگفته بودم اگر عاشقی هیچگاه مرا تنها نمیگذاری

پس تو عاشقم نبودی ، همه حرفهایت دروغ بود ،

عشقی در دلت نبود ، سهم من از با تو بودن همین بود!

باورم نمیشود رفته ای و بار سفر را بسته ای

دلم به تو خوش بود ، چه آرزوهایی با تو داشتم ،  

نمیدانی که شبها یک لحظه هم خواب نداشتم

رفتی و من چشمهایم خیس شد روزهای زندگی ام نفسگیر شد

رفتی ؟ بدون یک کلام حرف گفتنی!

کاش میگفتی که دیگر مرا نمیخواهی و بعد میرفتی ،

کاش میگفتی از من متنفری و بعد مرا تنها میگذاشتی ،

کاش میگفتی عاشقم نیستی و جایی در قلبم نداری و بعد میرفتی !

چرا بی خبر رفتی؟


[+] نوشته شده توسط احد در 21:40 | |



صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 10 صفحه بعد