نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





عاشقــــــــــــــــی....

 

 

 


 

****************                                              ******************

 

 

*****************************               *****************************

 

 

******************بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی*********************

 

 

******************آهنگ اشتیاق دلی دردمند را********************

 

 

**********شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق*********

 

 

*******آزار این رمیده ی سر در کمند را*********

 

 

**بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت...**

 

 

اندوه چیست؟ عشق کدام است؟ غم کجاست؟

 

 

*بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان... *

 

 

*عمری است در هوای تو از آشیان جداست*

 

 

*بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح... *

 

 

*بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب*

 

 

*بیمار خنده های توام*

 

 

*بیشتر بخند،*

 

 

*خورشید آرزوی منی... *

 

 

*گرمتر بتاب گرمتر بتاب*

 

 

*گرمتر بتاب گرمتر بتاب... *

 

 

>>(متن از دوسته خوبم (ش)ازش ممنونم)<<

 

 

{عیدتون مبارک...یه سبد پر از آرزو های خوش تقدیم به شما...}

 


 

 

 


[+] نوشته شده توسط احد در 23:16 | |







کاش میدانستی

 

  نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن


    ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...


    کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...


    کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم


    و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است


    میدانم که نمیدانی بعد از تو دیگر قلبی برای عاشق شدن ندارم...


    کاش میدانستی که چقدر دوستت دارم و بیش از عشق بر تو عاشقم...


    میدانی که اگر از کنارم بروی لحظه های زندگی برایم پر از درد و عذاب میشود


    میدانم که نمیدانی بدون تو دیگربهانه ای نیست برای ادامه ی زندگی جزانتظار آمدنت ...

-_-_-_**-_-_-_-**_-_-_-**_-_-_-_-**_-_-_-**-_-_-_-**-_-_-_-**-_-_-_-**_-_-

 


[+] نوشته شده توسط احد در 23:6 | |







معنی عشق چیست؟

به گل گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من خوشگل تر است..."

 

به پروانه گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من زیبا تر است..."

 

به شمع گفتم: "عشق چیست؟" گفت: "از من سوزان تر است..."

 

به عشق گفتم: "آخر تو چیستی؟" گفت: "
نگاهی بیش نیستم


[+] نوشته شده توسط احد در 21:54 | |







یه دروغ ساده

 

 

یه دروغ ساده......

شب مهتابه و چشام بازم از یاد تو خیسه

دیگه عادت شده با بغض واسه تو مینویسه

کاش می فهمیدی که قلبم خونه آرزوهات بود

یه نفس تنها نبودی همیشه دلم باهات بود...

    آسمون و ماه نقرش با یه عالمه ستاره

شاهدن که این بریدن دیگه برگشتی نداره

رفتی بی اونکه بدونی دل من مال خودت بود

حال بغضای شبونم به خدا حال خودت بود

سهم چشای تو بودن توی دنیا هرچی داشتم

واسه ی خاطر نازت جونمو گرو گذاشتم

یه دروغ ساده اما قصه ما رو بهم زد

سرنشتمونو آخر با جدا کردن رقم زد

تو پشیمون شدی و من حالا صندوقچه دردم

سخته اما باورش کن من دیگه بر نمیگردم

اما یادت باشه حرفا مث گوله های برفن

خیلیا قربونی های بی گناه چندتا حرفن

تو ترانه های شرجیم میدرخشی تو همیشه

اما من هر کاری کردم که ببخشمت نمیشه

**************


 

                    پرنده ای هستم در قفس........   

پرواز را از من گرفته اند......

                                          بالهایم بسته است......

و احساس را از من گرفته اند.....

         من و امید پروازی دوباره......

من و احساس آوازی دوباره.....

                                من و شادابی و عشق دوباره.....

        به من آموختند آزاد باشم

                                            میان گل ها  برقصم شاد باشم.....

بخوانم با نوای باد پاییز...

                                             و پروازی کنم از روی جاریز.......

ولی افسوس آن عشق ها رفتند.....

      

********

 

اگر كسی مرا خواست ،

                             بگویید رفته باران‌ها را


تماشا كند .


                  و اگر اصرار كرد ،


بگویید برای دیدن توفان‌ها


              رفته است .


و اگر باز هم سماجت كرد ،


                              بگویید رفته است تا دیگر


باز نگردد .........................


[+] نوشته شده توسط احد در 21:48 | |







راز گل عشق

راز گل عشق

 

ابرها مثل من در کوچه پس کوچه های شهر سرگردانند!

باران میبارد و من غرق در زیر قطره های بارانم ،

دستهایم را بر روی گونه ام گذاشته ام تا کسی نفهمد که گریانم!

با دلهره از کوچه ها میگذرم ، نمیخواهم کسی بفهمد که در جستجوی یارم!

چه آرام میبارد باران بر تن نا آرامم ،

چه زیبا میریزد اشکهایم همراه با قطره های باران!

چه سخت میسوزد تن خسته ام ، به خدا مثل یک پرنده با بالهای شکسته ام!

کسی نمیداند که همراه با خود یک قلب شکسته دارم ،

به دنبال گلی هستم که تمام دنیا را در جستجوی او گشته ام !

این یک راز است که اینگونه عاشق شده ام ،

عاشق گلی که تنها با او ، به اوج عشق رسیده ام !

گلی که سالها در جستجوی او گشته ام ، با چشمهای خیس به او رسیدم !

او را از شاخه اش نچیدم تا خشک نشود ، مثل قلب من پر پر و شکسته نشود!

در همانجا برایش مردم و گفتم همانجا خاکم کنید ،  

تا وقتیکه مردم  با نام او رهسپارم کنید !

خاک شدم برای ریشه ی آن گل ، فدا شدم برای زیباترین گل!

آیا او باور کرد که به عشق وفادارم ، تنها او را میخواهم و با او همصدایم!

آیا او باور کرد که من فدایش میشوم  !

غریبه ای آمد و گلم را از شاخه اش چید و رفت

اینک این جان من است که خاک شد و

در ریشه های آن شاخه ی بی گل گرفتار شد ....


[+] نوشته شده توسط احد در 21:44 | |







مرا نمیخواهی دیگر

مرا نمیخواهی دیگر میدانم
حتی اگر مرا ببینی هم نمیشناسی مرا دیگر میدانم
اینک همان نامه ای که برایم نوشتی را میخوانم
چه عاشقانه نوشته ای همیشه با تو میمانم
یک قطره اشک بر روی نامه میریزد،
چند لحظه میگذرد و نامه خیس خیس میشود
بدجور دلم را شکستی ، مدتیست که با من سرد سرد هستی
نمیدانم دیگر چه بگویم ، فراموشت کنم یا در غم نبودنت بسوزم
شبها را تا سحر بیدار بمانم ، یا شعر غمگینی که سروده ام را برای چندمین بار بخوانم
دلت از سنگ شده بی وفا ، چگونه دلت آمد بازی کنی با این دل تنها
مرا نمیخواهی دیگر میدانم ، احساس میکنم در آغوش کسی دیگر خوابیده ای میدانم
عطر و بوی تو پیچیده فضای غمگین قلبم را ، چیزی نگو دیگر نمیخواهم بشنوم بهانه های رفتنت را …
مقصر قلب من بود که عاشق شد ، به عشق بودنت بدجور به تو وابسته شد
امروز که آمده نه تو را میبینم و نه عشقی از تو را ، تنها میشنوم صدای هق هق گریه هایم را
بی خیال دیگر نه من نه تو ، ببین یک قلب ساده از آنجا عبور میکند به دنبالش برو
بدجور دلم را شکستی بی وفا ، حرفهای تو کجا و تنهایی غمگین من کجا
از همان اول هم نباید به تو دل می بستم ، میپذیرم سادگی دلم را…


[+] نوشته شده توسط احد در 21:37 | |







جملات عاشقانه

دستانم تشنه ی دستان توست شانه هایت تکیه گاه خستگی هایم با تو می مانم
 بی آنکه دغدغه های فردا داشته باشم زیرا می دانم فردا بیش از امروز دوستت خواهم داشت
 

می دانم روزی با تن خسته و خیس ، سوار بر قطرات درشت باران بر ناوادنهای
 چشمم فرود می آیی در میان انبوه مژگانم میزبان خواهم بود و در آن لحظه چشمانم
 را برای همیشه می بندم تا دیگر دوریت را حس نکنم
 
 
چه زیباست بخاطر تو زیستن وبرای تو ماندن وبه پای تو سوختن وچه تلخ
 وغم انگیز است دور از تو بودن برای تو گریستن وبه عشق ودنیای تو نرسیدن
 ای کاش میدانستی بدون تو وبه دور از دستهای مهربانت زندگی چه ناشکیباست

 



شب برای چیدن ستاره های قلبت خواهم آمد. بیدار باش من با سبدی
پر از بوسه می آیم و آن را قبل از چیدن روی گونه هایت می کارم تا بدانی ای خوبم دوستت دارم  

 
عشق ورزیدن ضمانت تنها نشدن نیست


 من از طرز نگاه تو امید مبهمی دارم، نگاهت را مگیر از من...که با آن عالمی دارم!  

 
کاش زندگی شعر بود تا برایش یک دنیا شعر می سرودم تا با آهنگش در خلوت
 بی کسی هایش هیچوقت تنها نماند کاش زندگی قصه بود تا برایش یک دریا
قصه می گفتم تا همسفر با ماهیهای آزاد همیشه اقیانوس خوشبختی را پیدا کند


یادگارهای سبز سالهای بهار افشان تیک تیک لحظه های دور از تو و عبور
 غریبانه ترین چکاوک های عاشق... مسافر! انتقام غریبی است رفتنت!!


[+] نوشته شده توسط احد در 21:31 | |







عهد بسته ام...

عهد بسته ام...

 

تا چشمانت را دیدم دلم لرزید!

تا تو را دیدم دیگر چشمهای جز تو کسی را ندید!

پرنده ی تنها از قفس دلم پرید...

قلبم صدای تپشهای قلبت را شنید ، سرنوشت لبخندی زد و گفت شما عاشقید!

قلبم دوباره به لرزه افتاد ، قناری عشق ، ترانه عاشقی را سر داد...

شعرهایم بوی تو را میداد ، خسته نمیشدم هیچگاه از لحظه دیدار....

با این قلب و دلت عهدی بستم به نام عشقت!

چشمهایم خیره به چشمت ، دستم درون دستت ،

به خدا همیشه وفادار میمانم به عشقت!

این خزان با تو بهاری شده ، دلم برایت تنگ شده ،

در کنار تو بودن تنها آرزویم شده ، نامت ورد زبانم شده

عشق تو بهانه ای برای بودنم شده ، رفتنت کابوس هر شبم شده !

خلاصه اینکه اگر باشی ، من زنده ام ، اگر نباشی به خدا میمیرم!

قلبم میشنود صدای تپشهای قلبت را ، قلبم زنده است ،  

با همین صدا ، با همین نوای آشنا....

با قلبت عهد بستم که همیشه عاشقت بمانم ، هیچگاه جز نام تو ،

اسم کسی دیگر را بر زبان نیاورم ،

تو اولین و آخرین عشق منی ، عهد بسته ام هیچگاه بهانه نیاورم!


[+] نوشته شده توسط احد در 23:30 | |







چه کردی با دلم؟

 

چه کردی با دلم؟ 
 


نمیدانی با دلم چه کردی ، تو مرا عاشق خودت کردی ...

نمیدانی در دلم چه غوغایی است ، دلم لحظه به لحظه با تو است....

شب ها را به عشق تو میخوابم تا سحر با یادت بیدار شوم ...

اگر یاد تو نبود ، حال من از تنهایی گرفته بود ،

اگر تو نبودی ، دلم به چه کسی خوش بود!

دلم به تو خوش است ، که تو هستی و دلم در پی تو است ....

این روزها کار من بی تابیست ،

دلم به رنگ آسمانیست که در گذشته همیشه ابری بود ،

اینک دلم به رنگ آبی آسمانیست!

اگر تو نبودی ، بیخیال این زندگی میشدم ، با عشق بیگانه میشدم ،

با تنهایی هم آشیانه میشدم ، هر شب با اشکهایم همنشین میشدم ...

اگر تو نبودی دلم به چه کسی خوش بود ،  

حالا تو هستی و تنها دلم به بودنت خوش است!

هیچکس نمیتواند جای تو را در قلبم بگیرد،  

گرچه دلهای بیگانه در پی دل من هستند ،

اما هیچکس نمیتواند جز تو ، قلب مرا در اختیار بگیرد...

با من باش ، مرا دوست داشته باش ، من بازیچه نیستم ،  

به عشق وفادار باش...

قلب من مال تو است ، دلم درگیر دل تو است ،

نامت برای همیشه در قلبم حک شده است!

تو با من چه کردی ، دلم را با حضورت گرم گرم کردی ،

نامت را همراه با عشق در دفتر دلم تا ابد ثبت کردی...


[+] نوشته شده توسط احد در 23:25 | |







من و تو و باران

من و تو و باران

 

آسمان ابری ، هوای بارانی ، دلم تنگ است برای لحظه ی بی قراری!

بی قرار در کنار تو در زیر باران قدم زدن ، بی قرار لحظه های عاشقی!

این هوا ، هوای عاشقیست ، باران بهانه ی همیشگیست!

بهانه ای برای به اوج احساسات رسیدن ، بهانه ای برای با تو به آسمانها پریدن!

پرواز در این هوای بارانی ، خیس خیسم از اشکهای آسمان ،  

میرسم به جایی که تو هستی و جشن باران...

رقص برگهای درختان در میان نم نم باران ، من و تو تنهای تنها در خیابان....

صحنه ی لحظه ی دیدار ، در میان نم نم باران ، این حال و هوای عاشقیست،  

این لحظه بیادماندنیست!

دلم تنگ است برای لحظه های بارانی ، نمیخواهم فرا رسد روزهای آفتابی ،

من عاشقم ، عاشق این آسمان ابری ، نمیخواهم پایان یابد این لحظه رویایی!

ببار ای باران مهربانم ، قدم میزنم در زیر قطره هایت با یارم ،  

مینویسم شعری در وصف تو و دلدارم...


[+] نوشته شده توسط احد در 23:20 | |







هرگز نمیخواستم...

هرگز نمیخواستم...

 

هرگز نمیخواستم در دام عشق اسیر شوم...

هرگز نمیخواستم به تو دل ببندم و عاشق شوم!

هرگز نمیخواستم غروب شیرین زندگی ام را تلخ ببینم ،

شبها بیدار بمانم و تک تک ستاره ها را به یادت بشمارم!

هرگز نمیخواستم اینگونه شوم ،

دل آرامم را در غوغای عشق گم کنم و در غم دلتنگی ات بنشینم!

نمیخواستم به چشم دیگران یک دیوانه باشم ،

 همه بگویند دلت جای دیگری است و درمانده باشم!

نمیخواستم روزی بیاید که با چشمهای خیس برایت نامه عاشقانه بنویسم ،

بگویم که طاقت دوری ات را ندارم و هنوز باید در حسرت لحظه دیدار بنشینم!

هرگز نمیخواستم روزی بیاید که حرفهایم تکراری باشد ،

صبح تا شب بگویم دوستت دارم ، عاشقت هستم

و زندگی ام مثل حبابی روی آب باشد!

نمیخواستم لحظه ای بیاید که از فردا بترسم ،

ترس از این داشته باشم که فردا دیگر تو با من نباشی و من دوباره تنها شوم!

نمیخواستم عاشق شوم ، نمیخواستم لحظه ای بیاید که تنها بهانه دلم تو باشی ،

 تنها نیازم گرفتن دستهایت باشد و تنها آرزویم به تو رسیدن باشد!

هرگز نمیخواستم .... هرگز نمیخواستم!


[+] نوشته شده توسط احد در 23:7 | |







ای کاش همه ی اینها رو میدونستی ....

اگر میدونستی چقدر دوستت دارم ،سکوت رو فراموش میکردی و تمامی ذرات وجودت عشق رو فریاد میزد...


اگر میدونستی چقدر دوستت دارم ، چشمهام رو میشستی و اشکهام رو با دستان عاشقت به باد میدادی...


اگر میدونستی چقدر دوستت دارم ، نگاهت رو تا ابد به من میدوختی تا من در سکوت نگاه تو رازهای یک عشق زمینی رو با خود به عرش خداوند ببرم...


اگر میدونستی چقدر دوستت دارم ، لحظه ای منو نمی آزردی که این غریبه ی تنها جز نگاه معصومت پنجره ای و جز عشقت بهانه ای برای زیستن نداره...


اگر میدونستی چقدر دوستت دارم ، همه چیز رو فدام میکردی ، همه ی اون چیزها که یک عمر به خاطرش رنج کشیده ای و سالها براش گریه کردی...


اگر میدونستی چقدر دوستت دارم ، همه ی اون چیزها که به بندت کشیده رو رها میکردی ؛ غرورت رو ، قلبت رو ، حرفت رو ...


اگر میدونستی چقدر دوستت دارم ، دوستم میداشتی همچون عشق که عاشق هاش رو دوشت میداره...


کاش میدونستی... ای کاش میدونستی ...

کاش میدونستی که چقدر دوستت دارم و منو از این عذاب رها میکردی...

ای کاش همه ی اینها رو میدونستی ....


[+] نوشته شده توسط احد در 22:20 | |







كاش می دانستی...

كاش می دانستی...

چشم هایم ز شكوفایی عشق تو فقط می خواند
كاش می دانستی
عشق من معجزه نیست
عشق من رنگ حقیقت دارد
اشك هایم به تمنای نگاه تو فقط می بارد



كاش می دانستی......



بی افق های نگاهت
کوچه تنهاست
کاش میدانستی...
در میان ساحل من و ساحل تو
اقیانوسی پر هیاهو قرار دارد؛
خود خروشان من،
که مشتاقم از آن عبور کنم...


كاش می دانستی...


[+] نوشته شده توسط احد در 21:57 | |







یه روزی بهم گفتی ؟؟

یادته یه روزی بهم گفتی :
هر وقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون که نکونه یه نامردی اشکاتو ببینه وبهت بخنده .
گفتم:
اگه بارون نباره چی ؟
برگشتی و گفتی :
اگه چشمهای تو بباره اسمون هم گریش میگیره .
گفتم :
یه خواهش ازت دارم وقتی که چشمهای من میخواد بباره میشه تنهام نذاری ؟
گفتی : به چشم ..................

اما حالا دارم گریه میکنم ولی اسمون نمیباره تو هم اون دور وایسادی و بهم میخندی .


[+] نوشته شده توسط احد در 21:53 | |







عاشق تنها

عاشق تنها

 

هنوز بی وفایی نکرده ام که به من میگویی بی وفا!

من قلبی دارم عاشق ، پاک و بی ریا!

هنوز بی وفایی ندیده ای که به من میگویی لایق عشقت نیستم

هنوز خیانت ندیده ای که میگویی یکرنگ نیستم

چرا باور نمیکنی که عاشقت هستم ، چگونه بگویم که من تنها با تو هستم

اینها همه بهانه است ، حرفهایت خیلی بچه گانه است

چشمهایت را باز کن و مرا ببین ، این بی قرارها و انتظار قلبم عاشقم را ببین

ببین  که چه امید و آرزوهایی دارم با تو ، در مرامم نیست بی وفایی و خیانت به تو!

تویی که تنها در قلب منی ، مثل نفس در سینه منی ، چرا باور نمیکنی که تنها عشق

منی ، چرا باور نمیکنی که تنها تو ، فقط تو در قلب منی !

چرا باور نمیکنی دوست داشتن هایم را ، باور نمیکنی احساس این دل دیوانه ام را

هنوز شب نشده به فکر روشنایی فردا هستم ،

میترسم که شب را دوباره با ترس و دلهره بگذرانم ،

ترس از حرفهای تو ، ترس از بهانه های تو ، دلهره برای از دست دادن تو!

آرامش را از من گرفته ای ، از آن لحظه که فهمیدی زندگی منی ،

زندگی را نیز از من گرفته ای ، هر کس مرا میبیند میگوید چرا اینقدر آشفته ای ،

عاشق هستم ولی چهره ام مثل یک عاشق تنها و شکست خورده است ،

در انتظار تو نشسته ام ، اما هر کس مرا میبیند میگوید

این بیچاره چه غم سنگینی در دلش نشسته است!  


[+] نوشته شده توسط احد در 21:13 | |







بیا عاشق بمانیم

بیا عاشق بمانیم




بیا عاشق بمانیم!

بیا حالا که عاشق هم هستیم کاری کنیم که لحظه هایمان پر از شادی و عشق باشد!

بیا حالا که همدیگر را عاشقانه دوست میداریم برای همیشه با هم بمانیم و عهدی که با

هم بستیم را نشکنیم !

بگذار با آرامش با هم باشیم ، نه اینکه لحظه هایمان پر از غصه و عذاب باشد !

عشق کلام زیباییست ما بدنامش میکنیم ، عشق شیرین است ما تلخش میکنیم!

عشق پاک و مقدس است ما  پر از گناهش میکنیم !

اگر به هوای این نشسته ای که تا ابد با هم باشیم کاری نکن که فردا پشیمان شوی!

قدر مرا را بدان ، عاشقتر از من کسی نیست !

قلبم را نشکن ، بی گناهتر از من عاشقی نیست !

بیا حالا که قلبم را با اطمینان به تو دادم تو نیز پاسخ این اطمینان را به قلبم بده !

برای من فراموش کردن یک بی وفا کار ساده ایست پس با ما بی وفایی نکن ، همچو من

که عاشقانه دوستت دارم ، مرا دوست داشته باش !

به خدا انتظار سختی نیست ، اگر عشق در قلب تو باشد مرا درک خواهی کرد !

اگر به سختی عاشق شدم ، مطمئن باش اگر لایق من نباشی به راحتی نیز میتوانم قید

تو را بزنم !

این یک غرور بی جا در وجودم نیست ، این یک حقیقت تلخیست که بعد از مدتها به آن پی

برده ام!

آنقدر بی وفایی دیده ام که شناختن کسی که مرا از ته دل دوست دارد برای من کار

سختی است !

من به تو ایمان دارم ، تو میتوانی برای من بهترین باشی ، تو میتوانی همانی باشی که

مدتهاست در انتظار او نشسته ام !

بیا حالا که دیوانه وار تو را دوست دارم ، قدر این عشق پاک را بدان ، که عاشقتر از من

کسی نیست !


[+] نوشته شده توسط احد در 20:46 | |







نسیم خوش عشق

نسیم خوش عشق



 

نسیم خوش عشق

چقدر این آسمان آبی زیباست ، هوای دل انگیزیست!

این نسیمی که میوزد بهاریست ، پر از عطر و بوی عاشقیست !

از کدامین سو می آید این نسیم بهاری ، از سوی دریا می آید یا صحرای عشق...

چه زیبا میخوانند پرندگان ، چه عاشقانه پرواز میکنند در آسمان ..

این نسیم بهاری در این روز قشنگ آفتابی دل مرا عاشق کرده است....

از کدامین سو می آید نسیم خوش عشق ؟

چقدر آرامم ، بی تابم تا بدانم این نسیم بهاری از کدامین سو می آید...

لحظه ای که چشم به آسمان دوختم پروانه ها دسته به دسته به یک سو می رفتند ..

به دنبال آنها رفتم ، به تو رسیدم ، آن نسیم مهربان از سوی قلب تو بود....

تو را دیدم .. عاشقتر شدم ، عاشق قلب تو و نسیمی که از سوی او می آمد....

چقدر این قلبت مهربان است ، چقدر چهره تو درخشان است ....

این لحظه عاشقی لحظه ایست بیادماندنی ، خاطره ایست فراموش نشدنی !

از نسیم خوش عشق تا قلب مهربانت و از احساس من تا قلب تو راهی نیست !

ازقلب من تا عشق تو ، از زندگی من تا قلب تو یک راه جز راه عاشقی نیست !

هر جا که نسیمی می وزد یاد تو در دلم زنده می شود ، من که همیشه به یاد توام ،

خاطره دیدار با تو لحظه هایم را پرخاطره میکند !

چقدر این زندگی با تو شیرین است ، چقدر قلبم با تو خوشبخت است !

خوشبختی را تنها با تو میتوانم تجربه کنم ، زیبایی های دنیا را تنها با تو میتوانم ببینم ،

نسیم خوش عشق را تنها از سوی قلب تو میتوانم حس کنم ، صدای سخن عشق را

تنها از سوی تو میتوانم بشنوم ، و تنها دستان تو را میتوانم لمس کنم تا آرام شوم ،

عاشق شوم و با تو بمیرم .....

و این است حس ششگانه من ، هر چه خدا به من داده تنها با تو میتوانم آنها را تجربه

کنم....

چقدر این دنیا با تو زیباست ، چقدر این لحظه ها با تو شیرین است ، چقدر تو عزیزی برایم

عزیزم...


[+] نوشته شده توسط احد در 20:42 | |







لحظه های بی مروت

لحظه های بی مروت

 



 

لحظه های بی مروت:

آه که چقدر سخت است لحظه های دور از تو بودن ....

آه که چقدر تلخ است بی تو بودن....

گاهی از این زندگی خسته میشوم ، گاهی نیز از عشق دلشکسته میشوم !

گاهی در گوشه ای تنها مینشینم و اشک میریزم ، گاهی نیز عکسهایت را در آغوش

میگیرم و از دلتنگی ات گریه میکنم ....

این است رسم عشق ، چقدر دردناک است این لحظه های عاشقی...

پشیمانم از اینکه عاشقم ، پشیمانم از اینکه در دام عشق گرفتارم ....

کاش که عاشق نمیشدم ، تنهایی دوای درد من است...

دلم نمی آید رهایت کنم ، حالا که عاشقت هستم دلم نمیخواهد قلب مهربانت را بشکنم!

گرچه من از کرده خویش پشیمانم ، اما چون با تو هستم خوشبخترینم !

آنقدر دوستت دارم که دلم نمیخواهد بگویم که فراموشم کن !

آه که چقدر این لحظه ها نفسگیر است ، آه که چقدر این قلب بی گناهم پریشان است!

از امروز میترسم که از من دور شوی ، از فردا میترسم که تو را از دست بدهم ، به چه

امیدی با تو باشم ای بهترینم؟

این سرنوشت و روزگار بی وفا با قلب من نمیسازد میدانم اگر با تو باشم فردا که رسید

حال و هوای من از امروز دلگیرتر است!

آه که چقدر این لحظه ها بی مروت است !

قلب من بی طاقت است ، چشمهایم دیگر اشکی ندارند برای ریختن !

نمیدانم از دوری تو اشک بریزم ، یا از دلتنگی ات !

نمیدانم غصه امروز را بخورم ، یا غم فردا را بکشم!

نه دیگر کار من از کار گذشته است ، راهی جز عاشق ماندن و غم و غصه های عشق را

تحمل کردن نیست !

باید سوخت .... باید در راه عشق نابود شد ... آه که چقدر تلخ است !


[+] نوشته شده توسط احد در 20:38 | |







 نفس نفس در پی توام

 




قدم زنان ، نفس نفس در پی توام

با هر نفس به عشق تو زنده ام !

تو را می سپارم به قلبم ،حالا تو هستی و یک مجنون !

مجنونی که هیچگاه از عشقت خسته نمی شود !

با آن چشمهای زیبایت مرا ببین ، ببین که چه بچگانه به آن چشمهایت خیره میشوم!

وقتی در کنارمی قلبم تند تند میتپد ، دستت را بر روی قلبم بگذار و حس کن که چه

عاشقانه برای تو میتپد !

بشنو صدای نفسهایم را که با هر نفس میگویم دوستت دارم عزیزم !

بگذار با عشق تو زندگی کنم ، بگذار در کنار تو با آرامش عاشق بمانم !

مرا در دام تنهایی نینداز ، به خدا دیگر طاقت یک لحظه دوری تو را ندارم !

قدم زنان ، نفس نفس به دنبال تو می آیم !

من که احساس خستگی نمیکنم تا آخر دنیا با تو می مانم !

بگذار دستانت را بفشارم ، آن دستهای گرمت را از من جدا نکن !

مرا ببین ، عاشقتر از من کسی نیست ! کسی نیست که با تو و پا به پای تو در جاده

های زندگی تا آخرین نفس همسفرت بماند !

بگذار همیشه با تو باشم ، یک لحظه نیز از تو دور نباشم!

میخواهم از با تو بودن خاطره تلخ به جا بماند ، نمیخواهم به یاد تو باشم ، آرزو دارم

همیشه در کنار تو باشم !

من که همیشه به یاد توام ، لحظه به لحظه در آرزوی دیدن توام

من که دوری تو را تحمل میکنم ، قلبم نا آرامم را به خاطر تو آرام میکنم!

این لحظه های عاشقی برای ما پایانی نخواهد داشت !

با تو باشم ، یا بدون تو من یک عاشقم ! عاشق تو ، عاشق آن قلب مهربان تو!

زندگی ام ، قلبم ، عشقم تا ابد به نام تو خواهد بود عزیزم !


[+] نوشته شده توسط احد در 20:35 | |







فصل عریان عشق

فصل عریان عشق



 

فصل عریان عشق...

اگر یک سال چهار فصل دارد ، اگر یک سال زمستانی دارد ، تابستانی دارد !

بهار من که گذشت ، همه فصل هایم به رنگ خزان است !

رنگ بهار را از یاد برده ام ، تو رفتی و تا به امروز شکوفه ای در زندگی ام ندیده ام..

تو رفتی و طوفان جدایی آمد و خاطره های سبز زندگی ام را با خود برد ....

کجاست حتی یک برگ از آن خاطره های سبز؟

تو رفتی و فصل سرد وجودم آمد، فصلی عریان ، گونه ای پریشان ، چشمی گریان!

اگر در قلبم تنها تو را دارم ، هنوز هم باور دارم که باز هم تو را دارم ،اما من دیگر تو را در

کنارم ندارم!

فصل عریان زندگی آمد ، فصلی که دیگر رنگ امید در آن نیست !

شاید رنگ زرد نا امیدی ، یا رنگ سیاه تنهایی به چشم بیاید!

به امید شکفتن غنچه ای در تنها گلدان باغچه قلبم نشستم اما افسوس که باران عشق

نیامد و آن شاخه نیز خشک شد !

اگرچه این فصل ها بی رنگ و روست ، بی عطر و بوست اما همچنان همه فصلها برایم

زیباست زیرا هنوز عشق تو در دلم زنده است و با عشق تو زندگی میکنم!

اگرچه رفتی و مرا با کوله باری از غم و غصه تنها گذاشتی اما هنوز به انتظار بهار

نشسته ام ، بهاری که دیدن آن برایم یک رویاست

شاید در این فصلها ، فصل سبز عشق فرا برسد ، شاید تا ابد نیز این فصلها همه یک

رنگ به همین رنگ ، رنگ نا امیدی ، رنگ جدایی باقی بماند

فصل عریان عشق ، فصل غم انگیز سالیست که تو را هنگام دیدار آخر در میان سیل

اشکهایم میدیدم!

هنوز چهره خیس تو در چشمانم نقش بسته است ، هنوز دستهای گرم تو درون

دستهایم یخ زده است !

شاید این اولین و آخرین فصل عشق باشد

ساعتها یک ساعت به عقب کشیده میشود، امروز نیز بی تو همان فصل عریان دیروز

است !


[+] نوشته شده توسط احد در 20:31 | |







قصه عشق

قصه عشق

 

 

با تو ، به عشق تو ، یک قصه دیگر ، قصه من و تو !


با تو ، در کنار تو ، قصه از نو ، نفسی دیگر !


یک نفس تازه از یک دیدار عاشقانه ، از نگاه مهربان تو به چشمهایم!

 

با تو بودن خاطره ایست همیشه ماندگار ، اما بی تو بودن قصه ایست از یک روز تلخ که

 

 از ذهن فراموش شده ، اما از دل بیرون نمیرود و اعماق دل را میسوزاند!


با تو ، همیشه با تو ، تا آخرش با تو ، حتی لحظه مرگم نیز با تو... چقدر شیرین است!


شیرین است به شیرینی طعم بوسه های تو !

 

با تو ، در آغوش تو ، قلبم برای تو تا ابد ، تا آن لحظه که دیگر طلوعی را نخواهم دید

 

 تو را میبینم که زندگی منی ، یک غروب شیرین ، از یک زندگی عاشقانه ، زندگی که  

 

عشقمان در آن پا برجاست  ، لحظه های گرمیست ، به گرمی آغوش مهربان تو !


بگذار قصه من و تو نیمه تمام بماند ، تا آنجا که داستان میگوید ما در کنار همیم و چند

 

صفحه سفید از این کتاب ، یعنی چند صباح دیگر تا ..........از عشق هم مردن!


قصه من و تو حقیقتیست بی پایان ....

 

یکی بود ، یکی نبود .... تو بودی و من نبودم !

 

زیر گنبد کبود .....  تو بودی و من نیز آمدم !


حالا دیگر تو هستی و یک مجنون !


قصه من و تو اگر قصه است ، به این خاطر است که مثل من و تو کسی نیست عاشق

 

باشد و دیوانه !


یک عشق پاک ، دو قلب ساده و یکرنگ سرگذشت دو عاشق از امروز تا لحظه مرگ

 

قصه ایست از من و تو !


بهتر است که در پایان این کتاب نوشته شود ::: این داستان تا ابد ادامه دارد !


تا ابد ، با تو ، در کنار تو ، به عشق تو ادامه دارد  قصه من و تو!


[+] نوشته شده توسط احد در 20:27 | |







دل شکسته ام گرفته است......

 

دل شکسته ام گرفته است......


 

و باز در یک عصر پاییزی دلم گرفته است....

 

دلی که همچو برگهای درختان پاییزی زرد و خشک و خسته است ...

 

آری دل شکسته ام بدجور گرفته است.....

 

قدم میزنم در کوچه پس کوچه های شهر پر از سکوت...

 

یک غروب سرد و بی روح پاییزی ، یک دل عاشق ولی تنها و دلتنگ

 

 با کوله باری از غم و غصه و یک سوال بی جواب!

 

قدم میزنم و به سرنوشت خویش می اندیشم!

 

و باز در یک غروب پاییزی دلم بدجور برای تو تنگ شده است....

 

دلم برای آن دل بی وفایت تنگ شده ، نمیدانم چرا ولی بدجور دلم هوای

 

 تو را کرده است....

 

یک عصر سرد پاییز ، یک نیمکت خالی ، و برگهای زردی که

 

با همان نسیم آرام باد بر زمین میریزند....!

 

یک بغض غریب در گلویم ، یک احساس بر باد رفته در وجودم ، یک

 

رویای محال در خیالم ، با پاهای خسته و دلی نا امید از این زندگی همچنان

 

 قدم میزنم با همان دل شکسته و دلتنگ.....

 

دستان خالی ام ، قلبی پر از آرزو در دل اما نا امید ، صحنه تلخ غروب

 

 در میان برگهایی که از درختان می افتند....

 

دلم خیلی گرفته است و دلتنگ تو هستم عزیزم....

 

بیا و با حضورت دستان گرمت را در دستان سردم بگذار ، این پاییز سرد

 

را بهاری کن ، و به این برگهای زرد و خسته جانی تازه ببخش.....

 

بیا تا دوباره با دلی پر از امید و دلگرمی با حضور تو اینبار

 

عکس پاییز را زیباتر از بهار برایت نقاشی کنم....


[+] نوشته شده توسط احد در 20:21 | |







گمشده ام

گمشده ام

 

گمشده ام ، در یک قفس سرخ ،در یک باغ پر از گلهای سرخ محبت و عشق...

گمشده ام ، در قلب یک عاشق ، در قلب یک مجنون ....

گمشده ام ، در یک آغوش گرم ، در دشت پر از آرزو و امید ...

گمشده ام ، در کنار دریا ، لحظه غروب خورشید ، درون دستهای گرم یک معشوق....

گمشده ام ، در کوهستان و صحرا ، در آسمان و این دنیا!

من یک گمشده پر آوازه ام ، یک گمشده در دنیای قلبها!

آری همانم که دلم میخواهد تا آخر دنیا همان گمشده در آن قلب سرخ باقی بمانم!

آری من همانم که مجنونم ، و تو همانی که سالها در جستجوی اویم!

من همانم که عاشقم ، و تو همانی که همیشه در پناه اویم!

گمشده ام در این قلب سرخ و مهربانت ، زنده مانده ام با عطر نفسهایت ، آن صدای

 مهربانت و با آن خونی که در قلبت جاریست....

آری من همانم که تو میخواستی و تو همانی که من آرزویش را داشتم...

گمشده ام در یک خانه دل سرخ ، در یک دشت سرخ ....

گمشده ام و دیگر نمیخواهم پیدا شوم... دلم میخواهد همیشه و همیشه

 در این قلب مهربانت گمشده باشم ای نازنینم...


[+] نوشته شده توسط احد در 20:17 | |







ای بی وفا این رسمش نبود

ای بی وفا این رسمش نبود
 
زمستان سرد را با تو همانند بهار به سر کردم ٬ در آتش عشق تو
 
سوختم و با درد دوری تو ساختم...
 
با شادی تو شاد بودم ....
 
لبخند تو آرزوی من و گریه تو عزای من بود....
 
چه شبهایی بود که چشمان خیسم را به خاطرت سرزنش کردم.....!
 
آن لحظه که تو در زیر باران به یاد من قدم میزدی در این سو من لحظه غروب خورشید
 
 به یادت اشک میریختم...
 
گفتم حرف دلت را بگو به من ؟
 
گفتی حرف دلم را بارها برایت تکرار کرده ام!

گفتم دلم میخواهد باز برایم تکرار کنی!
 
چیزی نگفتی و سکوت تلخی کردی!
 
آری از سکوتت فهمیدم حرف دلت را!
 
حرف دلت این بود که فراموشت کنم........این بود که دیگر مرا دوست نمیداری....!
 
سکوتی که میگفت این دوری و این فاصله قلب مرا  از توسرد کرده است و
 
دیگر هیچ عشقی نسبت به تو ندارم...!
 
خسته شده ام ٬ مرا رها کن و بگذار خودم باشم....
 
سکوت آخرت ٬ یک سکوت تلخ و پر از غم بود ....
 
سکوت آخرت تنها یک بغض غریب در گلویم نشاند ٬ بغضی که هیچگاه تبدیل به اشک نشد!
 
چشمانم میدانستند که دیگر اشک ریختن بی فایده است ......
 
چشمانم دیگر آن اشکها را  لایق آن قلب بی وفایت نمیدانستند!

 
ای بی وفا چقدر دلم برای تو تنگ میشد و به خاطر دوری از تو اشک میریختم!
 
ای بی وفا چه شبهایی بود که با چشمانی خیس به خواب میرفتم!
 
ای بی وفا این رسمش نبود ٬ چقدر لحظه شماری میکردم که لحظه دیدار با تو
 
فرا رسد تا بتوانم دوباره دستان گرمت را در دست بگیرم!
 
ای بی وفا چقدر دستانم را به سوی خدای خویش بردم و تو را دعا میکردم ....
 
التماس میکردم ٬ با گریه و زاری التماسش میکردم تا تو را به من برساند!
 
این رسمش نبود ای بی وفا٬ که من با تمام غم و غصه های لحظه های عاشقی مان ساختم
 
اما تو به راحتی از من گذشتی...............!

 

 
ای بی وفا این رسم عاشقی نبود!


[+] نوشته شده توسط احد در 13:1 | |







عشقم فدای تو

عشقم فدای تو

 

عشقم برای تو ، احساسم برای تو ، زندگی ام برای تو ، من هیچ نمیخواهم!

 

با قلب و احساس من بازی کن ، این قلب سرگرمی تو....

 

تو شاد باش ، من میسوزم ، تو بی خیال باش ، من میسازم....

 

در راه عشق تو  مثل آتش سوختم و اینک نیز تنها خاکسترم بر جا مانده است....

 

خاکستری که تنها با باد محبت و عشق تو دوباره شعله ور خواهد شد....

 

در راه عشق تو  چه سختی هایی کشیدم ، چه شکنجه هایی دیدم ،چه غم

 

 و غصه هایی چشیدم ، و چه اشکهایی که نگو برای تو ریختم ، غرورم را شکستم

 

و از همه گناههایت گذشتم ، همه اینها فدای آن قلب بی وفای تو....

 

از آن سو تو از عشق سرد شدی ، از این سو من در عشق تو میسوختم

 

 از آن سو تو بیخیال این دل عاشق من بودی ، از این سو من لحظه به لحظه

 

 به یاد تو و دلتنگ تو بودم .........

 

این دل من برای توست هر چه میخواهی آن را بشکن ، بشکن تا من نیز

 

  همچنان بسوزم ... سوختن در اتش عشق تو به من گرمای

 

 یک زندگی پر از امید را میدهد....

 

تو در آن سو در آسمان به ستاره هایی که چشمک میزنند نگاه کن

 

من نیزدر این سو با حسرت به تو نگاه می اندازم  و در حسرت آن

 

روزهایی مینشینم که در کنار هم بودیم ، عاشق هم بودیم ، و هیچکس

 

 مثل ما همدیگر را دوست نمیداشت!

 

عزیزم تو با آرامش زندگی کن تا من نیز با آرامش تو عاشقانه زندگی کنم....

 

اگر با شکستن این دل من ، دیدن ان لحظه که در عشق تو میسوزم و

 

 با عشقت میسازم تو را آرام  میشوی ، حرفی نیست دلم را بشکن و با آن بازی کن .....


[+] نوشته شده توسط احد در 12:57 | |







انتظار شیرین

انتظار یک لحظه شیرین

 

 

نیاز من آن گرمای آغوش مهربانت هست ، نیاز من آن شیرینی

 

 بوسه های پر محبتت است....

 

آرزوی من گرفتن دستان گرمت هست و کار من در این لحظات

 

 انتظار دیدن آن چهره ماهت است....

 

بی قرارم عزیزم ، بی قرار دیداری دوباره با تو ، و بی قرار آنم که دوباره با هم

 

 در شهر عشق در کنار هم قدم بزنیم و بار دیگر خاطرات شیرینی را بر جا بگذاریم ....

 

کاش بودی و بار دیگر آن خاطرات شیرین با هم بودنمان را تکرار میکردیم.....

 

آنگاه که من بار دیگر تو را از نزدیک ببینم ، بی نیاز بی نیازم و اگر باردیگر تو را از

 

تمام وجودم حس کنم دیگر آرزویی دردلم برجا نخواهد ماند.....

 

وقتی به عاشقانی که دست در دستان هم گذاشته اند و در آغوش هم میباشند

 

 نگاه می اندازم حسرت در کنار تو بودن در دلم می ماند و آنگاه آرزو میکنم که ای

 

 کاش در کنارم بودی تا با افتخار در کنار تو قدم بزنم و به آنها بگویم که آری من

 

نیز عاشقم و به داشتن چنین عشقی افتخار میکنم......

 

نیاز من نگاه به آن چشمهای زیبایت است ، نیاز من آن خنده های عاشقانه ات است....

 

بی قرارم ای عزیز راه دورم ، و در انتظار به سر رسیدن فصل زمستان و بهارم....

 

میشمارم تک تک ثانیه ها را ، پشت سر میگذارم زمستان و بهار را ، در برابر باد

 

 سرد فاصله می ایستم تا لحظه به تو رسیدن و در آغوش تو آرام گرفتن ، فرا رسد!

 

نمی دانی که بدجور دلتنگ تو هستم ای نازنینم و نمیدانی که چقدر دلم برای

 

 صدای قدمهایت ، راه رفتن در کنارت ، بوسه بر لبانت ، دست گذاشتن در دستانت

 

و نگاه به چشمانت تنگ شده است.....

 

و باز باید این انتظار تلخ را پشت سر بگذارم تا لحظه ای که ماه ها در انتظار

 

 آن بودم فرا رسد! آری لحظه ای که من عشقم را با تمام وجود احساس خواهم کرد.....


[+] نوشته شده توسط احد در 12:53 | |







آزادی

آرزوی من:  آزادی!

 

اگر میدانستم عشق پایانی دارد هیچگاه عاشق نمیشدم!

 

اگر میدانستم معنای عشق بی وفایی و دلشکستن است در همان

 

 لحظه اول که دلم را به تو هدیه دادم آن را از تو پس میگرفتم....

 

اگر میدانستم روزی از من سرد و خسته می شوی در همان لحظه

 

 اول آشنایی مان قید تو را میزدم....

 

من عشق را نمیخواستم  من محبت و دوست داشتن را میخواستم....

 

من وفا و ایثار را میخواستم.....

 

افسوس که دلم اسیر آن دل بی وفای توست و من نیز قربانی این بی وفاییت شده ام...

 

دیگر صبر و حوصله ای ندارم که به انتظار روزهای روشن با هم بودنمان بنشینم ....

 

مرا رها کن،این دل شکسته ام نیز فدای آن بی محبتهایت .....

 

رهایم کن تا من نیز از این شکنجه گاه عشق آزاد شوم....

 

و ای کاش میدانستم پایان عشق تلخ است ، ولی افسوس که

 

 ساده بودم و اسیر احساسات دروغین عشق شدم....

 

نمیدانستم عشق تنها یک قصه است و حقیقتی ندارد ، نمیدانستم

 

دیگر در این دنیا دلی نیست که یک ذره وفا داشته باشد ، اما اینک میدانم

 

 لحظات تنهایی شیرینتر از لحظه های تلخ عاشقی است...

 

تو از من سرد شده ای ، من از عشق ....

 

رهایم کن ای بی وفا ، بیش از این مرا شکنجه آن

 

 دلخوشی هایت نده ، دل شکسته ام را از دلت بیرون بینداز ...

 

 بگذار اینبار خرد خرد شود تا دیگر دلی برای عاشق شدن نداشته باشم....

 

مرا رها کن تا به تنها آرزویم در این لحظات تلخ برسم

 

 آری تنهای آرزویم آزادی از آن قلب بی وفایت است...


[+] نوشته شده توسط احد در 12:49 | |







اما من دوستت دارم...!

 


تو نگو ... اما من میگویم که دوستت دارم

 

 

عشقمان با کلمه دوستت دارم آغاز شد اما نمیدانم چرا تو همان دوستت دارم

 

گفتنهایت را نیز فراموش کرده ای و دیگر بر زبان نمی آوری . عزیزم نمیدانی

 

زمانیکه این کلمه مقدس را بر زبان می آوردی در قلبم چه غوغایی به پا میشد.

 

تش قلبم بیش از همیشه تندتر میشد.

 

آن زمان بیشتر از هر لحظه ای احساس میکردم که یک عاشقم و احساس میکردم

 

که یک نفر در این دنیای بزرگ عاشق و دلسوخته من است...

 

مدتی است که دیگر این کلمه را به من نمیگویی یا اگر نیز بر زیان می آوری

 

 از ته دلت نیست و تنها برای دلخوشی این دل شکسته من است...

 

عزیزم بار دگر این کلمه مقدس را از ته دلت به من بگو تا دوباره احساس کنم

 

 دنیا مال من است ، و احساس کنم که یک عاشقم...

 

بگو که دیگر طاقت این را ندارم که احساس تنهایی کنم ....

 

تو یک کلام از ته قلبت به من بگو دوستت دارم ، من یک دنیا از ته دلم هزاران

 

 بار به تو ثابت میکنم که دوستت دارم...

 

تو بگو دوستم میداری ، من جانم را فدایت میکنم ، این جان من بی ارزش است

 

 دنیا را به نامت میکنم....

 

عشقمان با کلمه دوستت دارم آغاز شد ، و اینک ای عزیز راه دورم به  عشقمان

 

 با تکرار این کلام مقدس جانی دوباره ببخش...

 

عزیزم با اینکه میدانم تو دیگر مثل گذشته دوستم نداری و برایت گفتن کلمه

 

 دوستت دارم سخت است اما من عاشقتر از گذشته و از ته قلبم

 

میگویم که بیشتر از گذشته ::

 

 

دوستت دارم عزیزم

 


[+] نوشته شده توسط احد در 12:44 | |







خبر به دورترین نقطه جهان برسد

خبر به دورترین نقطه جهان برسد

نخواست او به من خسته بی گمان برسد

شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت

کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد

چه می کنی که اگر او را خواستی یک عمر

به راحتی کسی از راه ناگهان برسد

رها کنی برود از دلت جدا باشد

به آنکه دوست ترش داشته به آن برسد

رها کنی بروند تا دو پرنده شوند

خبر به دورترین نقطه جهان برسد

گلایه ای نکنی و بغض خویش را بخوری

که هق هق تو مبادا به گوششان برسد

خدا کند که  نه ...!! نفرین نمی کنم که مباد

به او که عاشق او بودم زیان برسد

خدا کند که فقط این عشق از سرم برود

خدا کند که فقط آن زمان برسد ... !


[+] نوشته شده توسط احد در 12:33 | |







ای فلک



تو بر من ای فلک بیداد کردی

 

دل شاد مرا ناشاد کردی

 

شکستی در گلویم شوق آواز

 

نصیبم ناله و فریاد کردی

 


[+] نوشته شده توسط احد در 12:31 | |







صبح فردا

صبح فردا شد دیدم ردپاتو ازم گرفت

تا میخواستم به چشمهای روشن نگاه کنم

مال دیگری شدی و چشم هایت رو ازم گرفت

تو رو جادو کرد یکی با یک چیزی مثل تلسم

اثرش زیاد بود و خنده هایت رو ازم گرفت

تو با من حرف میزدی نگاهت یه جای دیگه بود

خدا لعنتش کنه اون نگاهت رو ازم گرفت

لحظه هایت یه وقت هایی مال دوتامون میشدن

اون حسود اون دو سه تا لحظه هات رو ازم گرفت


[+] نوشته شده توسط احد در 12:27 | |







من

من پذیرفتم که عشق افسانه است

این دل و درد اشنا دیوانه است

میروم شاید فراموشت کنم

با فراموشی هم اغوشت کنم

می روم از رفتن من شاد باش

از عذاب دیدنم ازادباش

گر چه تو تنها تر از ما می روی

ارزو دارم ولی عاشق شوی

ارزو دارم بفهمی درد را

تلخی برخوردهای سرد را


[+] نوشته شده توسط احد در 12:24 | |







خسته است دلم

خسته است دلم در این لحظه ،گرفته است دلم ،همین دل در هم شکسته

بی احساس تر از همیشه ام،غم آمده و به دلم نشسته

غم آمده و اشکم را در آورده

کسی نمیداند من چه حالی دارم، کسی نمیداند من چرا اینگونه پریشانم

کجاست آن آغوشی که به آن پناه ببرم ، کجاست آن دستهایی که مرا نوازش کند ،

اشکهایم را از گونه هایم پاک کند ، مرا از این حال و هوای ابری و دلگرفته رها کند ،

کجاست کسی که فریاد پر از غمم را بشنود و این سکوت غم زده را

با حرفهایش بشکند ، مرا آرام کند ، قلبم را با مهر و محبتهایش آشنا کند

کسی که نمیشنود حرفهای مرا در این لحظه ،

حالا آن کسی که میخواند حرفهایم را در این لحظه نمیبیند اشکهای مرا ،

حس نمیکند درد این دل تنهای مرا

نمیتوانم قلبم را به کسی بسپارم ، بهتر است مثل این لحظه ،از درد خویش بنالم

قلبم را بسپارم به کسی که بشکند آن را ، یا به جای آرامش آزار دهد این قلب بی گناهم را

نمیگردم دیگر هیچ جای دنیا به دنبال یک قلب باوفا


[+] نوشته شده توسط احد در 12:20 | |







سکوت دنیا

سکوت دنیا



 

آهای ستاره به من چشمک بزن دوباره !


آهای دنیا به من لبخند بزن دوباره !


دلم گرفته از تو ای ستاره ، شبهایم بی تو تیره و تاره !


دلم گرفته از تو ای دنیا ، باور کن که زندگی بی تو بی معناست!


مرا باور کن ستاره ، هوای دلم پر از غباره ، مرا باور کن دنیا ، اینجا دلم خسته و

 

تنهاست !


خسته ام ، خسته خسته ، ساز دلم غمگین است و شکسته !


دوباره هوای چشمانم ابریست ولی باران نمی بارد !


دوباره دلم به انتظار باران است ولی اشکهایم نمی آید !

 

بغض گلویم را می فشارد ، تنهایی مرا می آزارد ، هنوز غروب زندگی ام به پایان

 

نرسیده!


هنوز در حسرت طلوع نشسته ام ، باز در این حسرت سرد تنها و دلشکسته ام!


آهای ستاره به من چشمک بزن دوباره !


آهای دنیا به من خسته نگاهی بینداز دوباره !


شب شده ، هنوز بیدارم ، نمیدانم فردا بر من چه میگذرد ، هنوز بی تابم!


نمیدانم طلوع فردا به چه رنگیست ، رنگ آبیست ، یا رنگ سرخ به رنگ غروب!


نمیدانم تا کی هوای دلم ابری است ، تا کی شبهای تنهایی تاریک است!


مهتاب پشت ابرها جا مانده ، سکوت شب پر از هیاهو را فرا گرفته !


دل تنهایم ، تنهایی را باور کرده ، و باز به انتظار او که دردش را گوش کند نشسته !

 

نمیداند کسی نیست که بشنود دردهای پر از دردش را !


کسی نیست که این دل خسته را آرام کن ، تنهایی آمده و این دل خسته را خسته تر

 

کرده است !


آهای جغد شبانه برایم بخوان دوباره ، سکوت را بشکن ، دلم به آواز تو خوش است!


آهای ستاره به من چشمک بزن دوباره !


آهای دنیا چه خبر از فردا؟

 

دنیا سکوت کرد و دلم آرام گریست !


[+] نوشته شده توسط احد در 12:15 | |







تقدیم به تو عزیزم

تقدیم به تو عزیزم





 

یک شاخه گل از طرف یک قلب عاشق تقدیم به تو!

 

شاخه گلی که با یک دنیا عشق و احساس عاشقانه برای تو چیده ام!

 

از من بپذیر این هدیه را زیرا به خاطر تو و به عشق تو این شاخه را چیده ام!

 

این تنها هدیه من نیست ، قشنگترین هدیه در قلب من است !

 

همین قلبی که تنها برای تو میتپد !

 

هدیه من به تو این است :: دوستت دارم!

 

از من بپذیر زیرا از ته قلبم این کلام زیبا را به تو گفته ام!

 

همین که تو را دارم بهترین هدیه است ، همین که یک دنیا دوستت دارم زیباترین

 

 لحظه عاشقیست !

 

هر روز ، هر لحظه و هر ثانیه برای من و تو روز عشق است !

 

امروز روز تو و فردا روز من است ، آری هر روز ما روز عشق است !

 

میخواهم هر لحظه به تو این روزهای زیبا را تبریک بگویم و به عشق رسیدن روزهای در

 

کنار هم بودن لحظه شماری کنم !

 

یک شاخه گل از طرف کسی که یک دنیا دوستت دارد تقدیم به تو...

 

تو که میدانی خودت از گل نیز برایم زیباتری عزیزم ، گلی که جایش در قلب من است!


من و تو به انتظار روز وصال نشسته ایم تا به همگان ثابت کنیم که عاشق هم هستیم!


دستت را به من بده عزیزم ، بگذار به آغوش گرمت پناه ببرم ، زیرا آغوش تو امنترین و

 

گرمترین جای دنیاست !

حالا که در آغوشت هستم احساس میکنم خوشبخترینم !

 

دلم میخواهد همیشه در کنارم باشی تا من نیز احساس آرامش کنم!


یک هدیه دیگر نیز برای تو دارم ای بهترینم ، لبهای سرخت را بر روی لبانم بگذار تا آن را

 

به تو تقدیم کنم!


[+] نوشته شده توسط احد در 12:10 | |







نگاهم کن

نگاهم کن



 

 

صدایم کن ، که صدایت آرامش وجود من است!


نگاهم کن ، که درون چشمانت برایم طلوع یک دنیا عشق و محبت است!


دعایم کن ، که دعای تو تضمین فرداهای زیبای با تو بودن است !
 

نوازشم کن ، که دستان پر مهرت گرمی گونه های سرد و خیسم است !

 

باورم کن ، که با باور تو من عاشقترینم!

 

اشکهایم را پاک کن ، حالا نگاهم کن ، کمی با من درد دل کن ، مرا آرام کن !

 

بگذار سرم را بر روی شانه هایت بگذارم ، بگذار دستانت را بفشارم ، بگذارم بگویم چقدر

 

دوستت دارم ، مرا باور کن !


با آن چشمهای زیبایت نگاهم کن ای عشق من ، نگاه تو مرا دیوانه تر میکند!


نگاه زیبایت را باور دارم ، زیرا درون آن یک دنیا محبت میبینم !
 

نگاهت را باور دارم زیرا در نگاهت معنای واقعی عشق را می بینم و کلمه دوستت دارم

 

را میخوانم و با تمام وجود حس میکنم که چقدر مرا دوست داری !

 

با نگاه عاشقانه ات نام مرا صدا میکنی و میگویی که تنها مرا داری !


با نگاه عاشقانه ات راز دلت را میدانم و میگویم که محرم رازهایت هستم
 

نگاهم کن که نگاهت مرا به این باور می رساند که ما هر دو یک عاشق واقعی هستیم!

 

با نگاه درون چشمهای زیبایت راز دلت را میخوانم و این را میدانم که تو بهترینی! تو

 

همانی هستی که لایق منی !

 

نگاهم کن ، با نگاهت صدایم کن، با صدایت آرامم کن !

 

نگاهم کن ای عشق تا با نگاه به آن نگاه عاشقانه ات احسا
س خوشبختی کنم!


[+] نوشته شده توسط احد در 11:59 | |







لطفا دست نزنید!

     لطفا دست نزنید!

این قلب شکستنی است!

 

اگر من بی وفا  بودم ، پس چرا در گذشته تنها بودم، بی وفایی مثل تو ،

مرا در دام تنهایی انداخت!

اگر اشکهای من ظاهری است ، حرفهای دلم دروغین است ،  

پس چرا بر روی قلبم نوشته که ( لطفا دست نزنید که این قلب شکستنی است! )

تو که با پاهایت بر روی قلبم آمدی و آن را شکستی ،  

پس چرا هنوز قلبم به امید فردا ماندنی است !

فردا دلم را به رویاها خوش کرده ام ، رویایی که دیگر تو درون آن نباشی  

و هیچ ردپایی را از تو درآنجا نبینم

 که اگر ببینم آتش میگیرم ، برای همیشه از من دور شو  

که نمیخواهم  از غصه بودن تو بمیرم!

روزی بود روزگاری، تو بودی و من نیز دیوانه تو بودم ، تو قلبم را شکستی ،  

قصه عشق را ناتمام گذاشتی و رفتی ،

 قصه را دیگر کسی نخواند ، تو مرا در قصه جا گذاشتی ، قصه تمام شد  

و من نیز از یادت فراموش شدم!

این دیگر قصه نیست ، حقیقتیست تلخ ، از آنچه در قلب شکسته ام میگذرد!

با این نفرتی که نسبت به تو دارم ، تا غرورت را بیش از این نشکسته ام ،  

قلب هزار رنگت را بردار و از اینجا برو !

اگر من بی وفا بودم ، اگر برایت کم گذاشتم و عاشقت نبودم ،  

پس چرا آن زمان که رهایت کردم همه میگفتند

( ساده بودی که عاشق بودی ، روز و شب اشک میریختی و دیوانه بودی ،  

آفرین به تو که رهایش کردی ، او لایق تو نبود ، تو حتی قلبت را نیز فدایش کردی !)

اگر اشکهای من ظاهری است ، حرفهای دلم دروغین است ،  

پس چرا بر روی قلبم نوشته که ( لطفا دست
نزنید که این قلب شکستنی است! )


[+] نوشته شده توسط احد در 11:51 | |







خوش آمدی


خوش آمدی

      

خوش آمدی به خانه قلبم ، خانه ای که پر از عشق و محبت است!

خوش آمدی به خانه قلبم ، خانه ای که سردر آن شعری از صداقت است!

وارد آنجا که شدی ، یکرنگ به رنگ آبی عشق است

، آواز عاشقانه ای که در خانه قلبم برپا شده را گوش کن، که آهنگساز آن  

سرنوشت است!

پنجره های این خانه را باز کن که بیرون از آن دریای عشق است ،

عکست را بر روی طاقچه ببین ، اینجا مثل بهشت است!

دلتنگی معنا ندارد آنگاه که تو در قلب منی ، همصدا باش با عشق ای تو  

که دنیای منی!

در خانه قلبم را ببند و کلیدش را با خود به داخل ببر ، در همانجا باش  

مرا با خود به رویاها ببر!

خوش آمدی به خانه قلبم ، حالا دیگر تو صاحب خانه ای ، جز تو کسی لایق  

اینجا نیست ، تو دیگر تا ابد مال منی!

خوش آمدی به خانه عشق ، به جایی که کمپانی مهر و محبت است

، سرچشمه صداقت و یکرنگی است ، تکیه گاهیست برای تو ،  

اینجا خانه عشق تو است!

خوش آمدی به خانه عشق ، سرپناه تو همینجاست تا پایان سرنوشت....


[+] نوشته شده توسط احد در 22:44 | |







خیالی نیست

   خیالی نیست   

عاشق ستاره ام اما هیچگاه به او نمیرسم!

درد دوری ، درد همه عاشقان است ، اما درد من دردی تازه است که بی دواست،

عشق من بی ریاست ، اگرچه همیشه بی صداست ، بشنو صدای گریه هایم را  

که این غمی ناآشناست!

عاشق عشقی هستم که هیچگاه به او نمیرسم ،  میدانم چه لذتی دارد   

در کنار او بودن اما هیچگاه نمیتوانم در کنار او باشم ، برایش از عشق بگویم  

و بی غم باشم!

او در قلب من است ، اما در کنارم نیست ، این خواسته سرنوشت است که  

این عشق پاک ، رویایی بیش نیست!

برای من خیالی بیش نیست که او مال من است ،

اگر از من بپرسند  میگویم او دنیای من است!

کسی نمیداند که در این دل چه میگذرد ، سخت در عذاب است  لحظه هایی  

که بی او نمیگذرد!

تو کجا و من کجا ای عشق بی پایان من ، تو در آن سو هستی و من در گوشه ای

 تاریک ، به تو مینگرم ای سرچشمه روشنیها ، و حسرت عشقی را میخورم  

که هست اما نیست!

عشقی که در قلب من است ولی جرات گفتنش نیست ،  

اما من عاشقت میمانم هیچ خیالی نیست!


[+] نوشته شده توسط احد در 22:36 | |







سلام

سلام ای تنها بهونه واسه ی نفس كشیدن
                 هنوزم پر می كشه دل برای به تو رسیدن
واسه ی جواب نامت می دونم كه خیلی دیره
                   بذا به حساب غربت نكنه دلت بگیره
عزیزم بگو ببینمكه چه رنگه روزگارت
                 خیلی دوست دارم تو مهتاب بشینم یه شب كنارت
سر تو مهربونی بذاری به روی شونم
                     تو فقط واسم دعا كن آخه دنبال بهونم
حالم رو اگه بپرسی خوبه تعریفی نداره
                     چون بلاتكلیفه عاشق آخه تكلیفی نداره
نكنه ازم برنجی تشنه ام تشنه ی بارون
                     چه قدر از دریا ما دوریم بیگناهیم هر دو تامون
بد جوری به هم می ریزه من و گاهی اتفاقی
                      تو اگه نباشی از من نمی مونه چیزی باقی
می دونی كه دست من نیست بازیای سرنوشته
                      رو قشنگا خط كشیده زشتا رو برام نوشته
باز كه ابری شد نگاهت بغضتم واسم عزیزه
                       اما اشكات رو نگه دار نذار اینجوری بریزه
من هنوز چیزی نگفتم كه تو طاقتت تموم شد
                      باقیش و بگم می بینی گریه هات كلی حروم شد
حال من خیلی عجیبه دوست دارم پیشم بشینی
                      من نگاهت بكنم تو تو چشام عشق رو ببینی
یادته من و تو داشتیم ساده زندگی می كردیم
                       از همین چشمه ی شفاف رفع تشنگی می كردیم
 یه دفه یه مهمون اومد عقلم رو یه جوری دزدید
                      دل تو به روش نیاورد از همون دقیقه فهمید
اولش فكر نمی كردم كه دلم رو برده باشه
                                   یا دلم گول چشای روشنش رو خورده باشه
اما نه گذشت و دیدم دل من دیوونه تر شد
                    به تو گفتم و دلت از قصه ی من با خبر شد
اولش گفتم یه حسه یا یه احترام ساده
                     اما بعد دیدم كه عشقه آخه اندازش زیاده
تو بازم طاقت آوردی مث پونه ها تو پاییز
                     سرنوشت تو سفیده ماجرای من غم انگیزه
بد جوری دیوونتم من فكر نكن این اعترافه
                     همیشه نبودن تو كرده این دل و كلافه
می دونم فرقی نداره واست عاشق بودن من
                       می دونم واست یكی شد بودن و نبودن من
می دونم دوسم نداری مث روزای گذشته
                         من خودم خوندم تو چشمات یه كسی این رو نوشته
اما روح من یه دریاست پره از موج و تلاطم
                                   ساحلش تویی و موجاش خنجرای حرف مردم
آخ چه لذتی داره ناز چشماتو كشیدن
                        رفتن یه راه دشوار واسه هرگز نرسیدن
 من كه آسمون نبودم اما عشق تو یه ماهه
                         سرزنش نكن دلم رو به خدا اون بی گناهه
 تو كه چشمای قشنگت خونه ی صد تا ستاره س
                         تو كه لبخند طلاییت واسه من عمر دوباره س
بیا و مثل گذشته جز به من به همه شك كن
                          من بدون تو می میرم بیا و بهم كمك كن


[+] نوشته شده توسط احد در 22:25 | |